×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

انجمن وبلاگ نویسان سایت گوهر دشت

anjoman dostane gohardasht

× دعوت از دوستان وبلاگ نویس سایت گوهر دشت جهت پست مطالب انتخابی شان به وبلاگ انجمن !-- begin pichak.net ‍yahoo status --centera target=_self title=yahoo status by pichak.net href=ymsgr:sendim?ppjwanimg border=0 src=http://opi.yahoo.com/online?u=ppjwan&m=g&t=14/a/center!-- end pichak.net yahoo status --div style=display:nonea href=http://pichak.net/blogcod/yahooنمایش وضعیت در یاهو/a , h1a href=http://pichak.netقالب وبلاگ/a/h1 , a href=http://www.pichak.netقالب بلاگفا/a/div
×

آدرس وبلاگ من

anjoman.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/pj1

وبلاگniloofare

Niloofar - T

Niloofar  T

http://niloofare.gohardasht.com/

زندگی را نخواهیم فهمید اگر

زندگی را نخواهیم فهمید اگر از همه گل‌های سرخ دنیا متنفر باشیم فقط چون در کودکی وقتی خواستیم گل‌سرخی را بچینیم خاری در دستمان فرو رفته است؟

 

زندگی را نخواهیم فهمید اگر دیگر آرزو کردن و رویا دیدن را از یاد ببریم و جرات زندگی بهتر داشتن را لب تاقچه به فراموشی بسپاریم فقط به این خاطر که در گذشته یک یا چند تا از آرزوهایمان اجابت نشدند.

 

زندگی را نخواهیم فهمید اگر عزیزی را برای همیشه ترک کنیم فقط به این خاطر که در یک لحظه خطایی از او سر زد و حرکت اشتباهی انجام داد.

 

زندگی را نخواهیم فهمید اگر دیگر درس و مشق را رها کنیم و به سراغ کتاب نرویم فقط چون  در یک آزمون نمره خوبی به دست نیاوردیم و نتوانستیم یک سال قبول شویم.

 

زندگی را نخواهیم فهمید اگر دست از تلاش و کوشش برداریم فقط به این دلیل که یک باردر زندگی سماجت و پیگیری ما بی‌نتیجه ماند.

 

زندگی را نخواهیم فهمید اگر همه دست‌هایی را که برای دوستی به سمت ما دراز می‌شوند پس بزنیم فقط به این دلیل که یک روز، یک دوست غافل به ما خیانت کرد و از اعتماد ما سوءاستفاده کرد.

زندگی را هرگز نخواهیم فهمید اگر فقط چون یکبار در عشق شکست خوردیم دیگرجرات عاشق شدن را از دست بدهیم و از دل‌بستن بهراسیم.

 

زندگی را نخواهیم فهمید اگر همه شانس‌ها و فرصت‌های طلایی همین الان را نادیده بگیریم فقط به این خاطر که در یک یا چند تا از فرصت‌ها موفق نبوده‌ایم .

 

فراموش نکنیم که بسیاری اوقات در زندگی وقتی به در بسته‌ای می‌رسیم و  یک‌صد کلید در دستمان است، هرگز نباید انتظار داشته باشیم که کلید در بسته همان کلید اول باشد. شاید مجبور باشیم صبر کنیم و همه صد کلید را امتحان کنیم تا یکی از آن ها در را باز کند.   گاهی اوقات کلید صدم کلیدی است که در را باز می‌کند و شرط رسیدن به این کلید امتحان کردن نود‌ و نه کلید دیگر است .یادمان باشد که زندگی را هرگز نخواهیم فهمید اگر کلید صدم را امتحان نکنیم فقط به این خاطر که نود و نه کلید قبلی جواب ندادند.

 

روی همین زمین خوردن‌ها و دوباره بلندشدن‌هاست که معنای زندگی فهمیده می‌شود و ما با توانایی‌ها و قدرت‌های درون خود بیش تر آشنا می‌شویم.

 

زندگی را نخواهیم فهمید اگر از ترس زمین خوردن هرگز قدم در جاده نگذاریم

 








شاعر و فرشته

شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند

فرشته پری به شاعر داد و شاعر شعری به فرشته

شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی اسمان گرفت

فرشته شعر را زمزمه کرد و دعایش مزه عشق گرفت

خدا گفت:"زندگی برای هردوتان دشوار می شود"

زیرا شاعری که بوی اسمان را بشنود زمین برایش کوچک است

و فرشته ای که مزه عشق را بچشد اسمان برایش تنگ

 






گل آفتاب گردان

گل آفتاب گردان رو به نور می چرخد و آدمی رو به خدا . ما همه‌ آفتابگردانيم.
اگر آفتابگردان‌ به‌ خاك‌ خيره‌ شود و به‌ تيرگي، ديگر آفتابگردان‌ نيست.
آفتابگردان‌ كاشف‌ معدن‌ صبح‌ است‌ و با سياهي‌ نسبت‌ ندارد.
اينها را گل‌ آفتابگردان‌ به‌ من‌ گفت‌ و من‌ تماشايش‌ مي‌كردم‌ كه‌ خورشيد كوچكي‌ بود در زمين‌ و هر گلبرگش‌ شعله‌اي‌ بود و دايره‌اي‌ داغ‌ در دلش‌ مي‌سوخت.
آفتابگردان‌ به‌ من‌ گفت: وقتي‌ دهقان‌ بذر آفتابگردان‌ را مي‌كارد، مطمئن‌ است‌ كه‌ او خورشيد را پيدا خواهد كرد.
آفتابگردان‌ هيچ‌ وقت‌ چيزي‌ را با خورشيد اشتباه‌ نمي‌گيرد؛ اما انسان‌ همه‌ چيز را با خدا اشتباه‌ مي‌گيرد.
آفتابگردان‌ راهش‌ را بلد است‌ و كارش‌ را مي‌داند. او جز دوست‌ داشتن‌ آفتاب‌ و فهميدن‌ خورشيد، كاري‌ ندارد.
او همه‌ زندگي‌اش‌ را وقف‌ نور مي‌كند، در نور به‌ دنيا مي‌آيد و در نور مي‌ميرد. نور مي‌خورد و نور مي‌زايد.
دلخوشي‌ آفتابگردان‌ تنها آفتاب‌ است.
آفتابگردان‌ با آفتاب‌ آميخته‌ است‌ و انسان‌ با خدا.
بدون‌ آفتاب، آفتابگردان‌ مي‌ميرد؛ بدون‌ خدا، انسان.
آفتابگردان‌ گفت: روزي‌ كه‌ آفتابگردان‌ به‌ آفتاب‌ بپيوندد، ديگر آفتابگرداني‌ نخواهد ماند و روزي‌ كه‌ تو به‌ خدا برسي، ديگر �تويي� نمي‌ماند.
و گفت‌ من‌ فاصله‌هايم‌ را با نور پر مي‌كنم، تو فاصله‌ها را چگونه‌ پُر مي‌كني؟ آفتابگردان‌ اين‌ را گفت‌ و خاموش‌ شد.
گفت‌وگوي‌ من‌ و آفتابگردان‌ ناتمام‌ ماند.
زيرا كه‌ او در آفتاب‌ غرق‌ شده‌ بود.
جلو رفتم‌ بوييدمش، بوي‌ خورشيد مي‌داد.
تب‌ داشت‌ و عاشق‌ بود.
خداحافظي‌ كردم، داشتم‌ مي‌رفتم‌ كه‌ نسيمي‌ رد شد و گفت: نام‌ آفتابگردان‌ همه‌ را به‌ ياد آفتاب‌ مي‌اندازد، نام‌ انسان‌ آيا كسي‌ را به‌ ياد خدا خواهد انداخت؟
آن‌ وقت‌ بود كه‌ شرمنده‌ از خدا رو به‌ آفتاب‌ گريستم

یکشنبه 26 دی 1389 - 1:52:35 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


http:anjooman.persianblog.ir خبر جد ید ایجاد وبلاگ انجمن درپرشین بلاگ آدرس


وبلاگkurosh


وبلاگ hamedm


وبلاگpat


وبلاگmosaffer


وبلاگmiladmco


وبلاگshabesiah


وبلاگnedayearames


وبلاگhesamaddin


وبلاگha


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

92728 بازدید

50 بازدید امروز

58 بازدید دیروز

251 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements